حس خوب مادری.....
توی این سالها هیچ وقت یادم نیست که از بچه دار شدنم پشیمون شده باشم توی این دو سه سال که میرم دانشگاه بارها شده که گفتم به خاطر محمدرضا این کار رو انجام نمیدم به خاطر پسرم فرصت فلان کار رو ندارم چون وقتم مال اونه یادم نیست که گفته باشم اگر اون نبود من میتونستم فلان کار رو کنم یا به فلان خواسته ام برسم....... این روزها مغزم خیلی خسته شده کارهای پایان ترم تلنبار شده و واقعا نفس گیره شب ها از کابوسی که میبینم اینکه نمیتونم پلانهامو ببندم بیدار میشم ، شب و نیمه شب پای لب تاب در حال ترسیمم و اون وقت این بین پسر کوچولوی دوست داشتنی اعلام میکنه که توی مدرسه جشن یلدا دارند و مربیش میگه که 100 گرم آجیل سهمیه ی محمدرضاجونه اونوقت منم که...
نویسنده :
یه مادر
13:04